عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد