بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش