در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ