با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم