چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!