گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس