دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست