آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله