تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله