جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش