چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما