هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟