هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد