آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان