از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم