برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم