شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم