حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم