گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود