ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود