آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود