وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود