بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند