تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش