شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش