شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش