با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود