با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد