من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت