شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا