فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد