چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت