تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من