میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من