عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من