عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم