دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست