چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه