شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت