چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
او جان پیمبر است و جانش مولاست
نور حسن و حسین در او پیداست
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری