این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست