قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست