تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود