صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را