هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی