نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم