اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود