زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است