سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است