چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم